کد مطلب:153900 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:121

مذاکره امام با پسر سعد وقاص
امام حسین علیه السلام عمرو بن قرظه انصاری را نزد عمر بن سعد فرستاد كه می خواهم با تو سخن گویم امشب بین دو سپاه مرا ملاقات كن شبانگاه ابن سعد با بیست نفر و امام هم با بیست نفر حركت نمودند وقتی به محل ملاقات نزدیك شدند امام علیه السلام به اصحابش فرمود: شما همین جا باشید، و خود باتفاق قمر بنی هاشم و علی اكبر به محل ملاقات رفتند.

عمر بن سعد نیز قبل از رسیدن به محل همراهان خود را ترك گفت و به اتفاق پسر خود حفص و غلامش به امام پیوست.

امام به ابن سعد گفت: وای بر تو ای پسر سعد از خدا نمی ترسی كه بازگشت تو به سوی او است، می خواهی مرا بكشی و حال آن كه می دانی من پسر كیستم، این قوم را رها


كن و به نزد من بیا كه نزدیكی تو به خدا در این است كه با من باشی.

ابن سعد: می ترسم خانه ام را خراب كنند.

امام: من برای تو خانه می سازم.

ابن سعد: می ترسم املاكم را بگیرند.

امام: من از املاكم در حجاز بهترینش را به تو می دهم.

ابن سعد: من همسر و خانواده دارم بر آنها می ترسم.

فانصرف عنه الحسین و هو یقول ما لك ذبحك الله علی فراشك عاجلا و لا غفر لك یوم حشرك فو الله انی لا أرجو أن لا تاكل من بر العراق الا یسیرا.

«امام از او روی گردانید و برخاست و در این حال می فرمود: خدا ترا بزودی در رختخواب بكشد و ترا نیامرزد بخدا قسم امیدوارم از گندم عراق به جز اندكی نخوری.

عمرسعد با مسخره گفت: جو هم مرا كفایت می كند [1] .


[1] اعيان الشيعه ج 1/ص 599 - كامل ج 4/ص 54 - بحار ج 44/ص 388 - حياة الحسين ج 3/ص 133 - ارشاد مفيد ص 229 - طبري ج 7/ص 313.